سسله مباحث اخلاقی حضرت آیت الله علوی بروجردی آنها که از خدا فاصله گرفتند، و از فضائل نیز دور شدهاند، ره به جایی نبردند
سسله مباحث اخلاقی حضرت آیت الله علوی بروجردی
آنها که از خدا فاصله گرفتند، و از فضائل نیز دور شدهاند، ره به جایی نبردند
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث یقین، جمله شریفه: «وَ الْیَقِینُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحـِکـْمـَةِ وَ مـَعْرِفَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ»بررسی میگردید.
عبرت درس آموزی از حوادث است
عبرت در زبان فارسی، به عنوان پند معنا میشود و عبرتآموزی معمولا به معنای درس گرفتن از حوادثی است که در زندگی اتفاق میافتد؛ یعنی آن حوادث، مورد دقت و نظر قرار میگیرد، و با سنجش نتایج آن، در زندگی انسان به کار میآید؛ به طوری که اگر حادثهای به خطا و غفلت اتفاق افتاده، دیگر تکرار نشود و اگر به عکس، نتایج مطلوبی داشته، باید در تصمیمات آینده بر آن تکیه کرد. «معرفت عبرت» در این روایت، به معنای آن است که به طور صحیح از حوادثی که واقع میشوند، باید پند و عبرت گرفته شود.
امام علیه السلام در ادامه، « سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ» را یادآور میشوند که مجموعا با «تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ و تَأَوُّلِ الْحـِکـْمـَةِ وَ مـَعْرِفَةِ الْعِبْرَةِ» چهار پایه برای آن رکن اصلی یقین را تشکیل می دهد که خود یقین نیز با سه پایه اصلی دیگر، در این روایت، ایمان را کامل مینماید.
سنت گذشتگان، مایه عبرت آیندگان است
«سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ»، همان سیره و روش گذشتگان و کسانی است که دورانی قبل از زندگی ما میزیستند که در آیه شریفه قرآن ذکر شده است: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ»؛[2] یعنی قصههایی که ما نقل میکنیم، داستان پردازی و برای سرگرمی نیست، بلکه میخواهیم، مایه پند و عبرت باشد؛ همان گونه که شاعر می گوید:
بس حوادث در جهان بینی که نو پنداریش لیک چشم تیز دوران دیده آن را بارها
از این رو، باید دقت کرد و دانست که مردم، امتها، تمدنها و امپراتوریهای بزرگ گذشته که به انحطاط رفتند به کدامین علت بود؟ چرا که هیچ حادثهای در دنیا، بدون علت و سبب اتفاق نمیافتد.
وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام در حدیث دیگری میفرمایند:
یستدل على إدبار الدول بأربع: تضییع الأصول، و التمسک بالغرور، و تقدیم الأراذل، و تأخیر الأفاضل.[3]
چهار چیز باعث شکست دولت ها می شود: ضایع کردن اصول (مسائل مهم) و سرگرم شدن به فروع (امور کم اهمیت) و و به کار گماردن آدم های پست و کنار گذاردن انسان های فاضل.
در کلام امیرالمومنین علیه السلام سبب زوال دولتها ذکر شده که باید آنها را سنجید و از آن درس گرفت که در واقع، یقین همین است.
خلاصه آنکه امام علیه السلام در روایت صدر بحث، در مقام تبیین ایمان هستند که پایه یقین و سکون نفس را از ارکان ایمان برشمردند. آنگاه در اجزای یقین و استحکام آن «سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ» را ذکر فرمودند؛ چرا که با مطالعه در طول تاریخ و اقوام مختلف، روشن میشود آنها که از خدا فاصله گرفتند، و از فضائل نیز دور شدهاند، ره به جایی نبردند. البته، نباید این گونه تصور شود که فضائل بدون اعتقاد به خدا امکان دارد؛ چرا که در اینجا معنای توحید آن است که انسان غیر از خدا، هیچ مأوایی در زندگی خودش ندارد. بنابراین، آنچه در قضیه یقین، از نگاه امام علیه السلام مهم است، آگاهی و بصیرت است؛ چرا که بدون این عناصر چهارگانه در یقین، خداشناسی، پیغمبرشناسی و دینشناسی او همانند خوارج نهروان، خواهد بود. همان افرادی که متدین بودند، و به فرموده امیرالمومنین، دائم قرآن میخواندند، روزه میگرفتند، شب و روز نماز میخواندند، اما در یک چیز نقص داشتند، و آن آگاهی و شعور بود و لذا با توسل به خدا و با نام خدا مسیری را رفتند که مسیر شیطان بود. آنان با زحمت بسیار، شب را تا به صبح نماز میخوانند، روز را روزه میگیرند، اما به جای اینکه تقرب به خدا پیدا کنند، تقرب به شیطان پیدا کردند.
برگشت به جاهلیت در دوران معاصر
امروز، که 1400 سال از آن حوادث گذشته، هنوز عده از مردم پند نگرفتهاند، و 200 میلیون یا 300 میلیون عرب، اسیر شماری اسرائیلی محدود هستند و بعد هم به همکاری با آنها و تبعیت از آنها افتخار میکنند. این واقعیتی است که نمیشود از آن فرار کرد، چرا؟ برای اینکه مسلمانان از تعالیم الهی فاصله گرفتند و یقین در وجودشان نیست؛ یعنی «تبصره الفتنه» ندارند، و به «سنة الاولین» هم توجه نکردهاند که در گذشته چه بودند و اینک چه شدهاند.
در روزگار گذشته، جوانی ساده فرمانده لشکر اسلام بود، و توانست امپراطوری روم و ایران را فتح کند و مردم حتی نظامیان ایران و روم دسته دسته ایمان میآوردند، و حالا ما دسته دسته، همه چیز را از دست میدهیم؛ یعنی بعد از 1400 سال به دوران جاهلیت برگشتهایم و از «سنة الاولین» پند نگرفتهایم و معرفتی از عبرتهای آن حاصل نکردهایم.
ما هر مقدار که از دین و ایمان فاصله گرفتیم، به عقب برگشتهایم. چند صباحی، در اروپا دوران رنساس فرا رسید و مردم از مذهب و کلیسا دور شدند و البته، علمشان رشد کرد و تمدن و ترقی پیدا کردند؛ چرا که دینشان، علم را منزوی کرده بود و کلیسا مجموعهای تشریفاتی بود که هیچ اصالتی را قبول ندارند؛ اینها بر این باورند که فقط خدا و دوست داشتن خدا، محبت و عشق برای هدایت کافی است و حتی اگر مردم، تمایل به همجنسگرایی داشته باشند، از نظر پاپ و مسیحیان مشکلی ندارد؛ در حالی که در انجیل، داستان قوم سدوم و گموراه و قصه لوط را نقل میکنند که شدیدا عذاب شدند و خداوند هم میدانست که این مردم، تمایل به همجنسگرایی دارند، ولی هیچ قانونی بر تجویز آن قرار نداد. لذا، آنان به احکام تورات و انجیل توجه ندارند و هرچه مردم بخواهند و هر آن چه حکومتها بپسندند، همان را صحیح میدانند. ولی در اسلام، اینگونه نبود و بزرگترین دانشمندان ما مانند ابوعلی سینا و زکریای رازی ارتباطی قوی با دین داشتند. بسیاری از دانشگاههای اروپای به این حقیقت اعتراف میکنند که صنایع نظامی، و حتی امثال باروت و مواد ا