شعری فارسی از داراب افسر بختیاری در مدح مولای متقیان حضرت علی بن ابیطالب(ع) شعری فارسی از داراب افسر بختیاری در مدح مولای متقیان حضرت علی بن ابیطالب(ع) سر سلسله جنبان همه کون و مکانی سر خیل بزرگان و امیران جهانی فرمانده عالی همه عالمیانی مدح تو چه گویم
04 بهمن 1392 توسط صالحي
سر سلسله جنبان همه کون و مکانی
سر خیل بزرگان و امیران جهانی
فرمانده عالی همه عالمیانی
مدح تو چه گویم که چو خورشید عیانی
هر مدح که گوئیم مقام تو شود کم
جز آنکه بگوئیم علی صاحب عالم…
روزی که به عالم نه زمین و نه سما بود
نه گنبد گردنده گردون سرپا بود
آنروز علی بود نگوئید چرا بود
چون ذات علی آینه ذات خدا بود
آن آینه چرخید و جهان گشت مصور
تابید به خورشید و فلک گشت منور
استادی جبریل امین را تو نمودی
بر خیل ملائک تو در عرش گشودی
بر قدرت اسلام به عالم تو فزودی
چون پیشرو مذهب اسلام تو بودی
از قدرت شمشیر تو قرآن خدا ماند
فرمان خدا تا به ابد در همه جا ماند
ای قبله عالم که تو خود قبله مائی
دانیم که قیامت چو به ما چهره نمائی
ای مظهر خلاق، تودریای سخائی
دانم به قیامت چو به ما چهره نمائی
از جود ببخشی همه ما به خطائی
یکباره بگوئی، نه حسابی نه کتابی
یک روز پی خانه کعبه تو نهادی
یک روز در کعبه به مردم تو گشادی
هرکس ز در آمد تو به اجر بدادی
وانگاه در آن خانه ز مادر تو بزادی
تو کیستی اینسان که کنی جلوه نمائی
هم زاده این خانه و هم خانه خدائی
پیغمبر اکرم ز زمین چون به سما رفت
بی شبهه و بی ریب به دیدار خدا رفت
من هیچ ندانم ز کجا تا به کجا رفت
آنگاه نباشم که چه ها دید و چه ها رفت
دانیم که او آمد و مهمان تو گردید
محبوب خدا ریزه خور خوان تو گردید
چون نام بلندت زثری تا به ثریاست
چون لطف عمیم تو خروشنده چو دریاست
چون مهر خداوند ز چهر تو هویداست
چون قدرت او از اثر مهر تو پیداست
پس ذات تو ای دوست جز از ذات خدا نیست
گر آنکه خدا نیست از او نیز جدا نیست
عالم شده پیدا که تو را ما بشناسیم
شد عشق هویدا که تو را ما بشناسیم
شد کعبه دلها که تو را ما بشناسیم
شد قلب مصفا که تو را ما بشناسیم
انصاف نباشد که به ما رخ ننمائی
با چهره دلارای، تو از در ندرائی
چون روشنی مهر تو خورشید جهان است
چون مهر تو اندار دل هر ذره نهان است
بیهوده نگویم که چنین یا که چنان است
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
عشق تو مرا بس که برافروخته جانم
اینست که از عشق تو دائم به فغانم
خورشید جهانتاب ز آفاق چو زد سر
اسلام به شمشیر تو گردید مقدر
گفتند در آنروز که شمعی بزند سر
زان شمع شود عالم اسلام منور
پس حامی اسلام از آنروز تو بودی
والله که آن شمع دل افروز تو بودی
شیران و پلنگان همه را رام تو کردی
روبه صفتان را همه در دام تو کردی
این کار دلیرانه به فرجام تو کردی
این خدمت مردانه به اسلام تو کردی
سرها همگی بسته زنجیر تو بودند
تنها همگی خسته شمشیر تو بودند
در بدر چو خورشید جهانتاب عیان شد
از هیبت شمشیر تو ترسید و نهان شد
مرگ از پی شمشیر تو هر جای دوان شد
خون از سر شمشیر تو هر جای روان شد
از امر خدا بود و به فرمان پیامبر
کز عتبه دریدی دل و از شیبه زدی سر
در جنگ احد گشت چو اسلام پریشان
کفر آمد و یکباره در آویخت به ایمان
تیغ تو در آنروز چنان کرد سر افشان
کان جنگ به یثرب بد و خون ریخت به عمان
جبرئیل امین پیک خدا عالی اعلا
می داد بشارت که علی گشت معلا
در غزوه احزاب چو از عمرو زدی سر
خشنود شد از کرده تو خالق اکبر
با زور بکندی چو در از قلعه خیبر
زد بوسه به بازوی تو آنروز پیامبر
گفتند ملائک همه یکباره زدرگاه
لا حول و لا قوه الا بالله
ما عشق پرستیم توکلت علی الله
از عشق تو مستیم توکلت علی الله
ما دل به تو بستیم توکلت علی الله
از قید برستیم توکلت علی الله
عشق تو به یکباره ز دوست زدل غم
زیبد که از این عشق کنم فخر به عالم
هر کس که تو را خواست زمان هیچ ندارد
تا خواست ترا، قید مکان هیچ ندارد
عشق است دگر سود و زیان هیچ ندارد
دریای محبت که کران هیچ ندارد
صد منزل پرخوف به یک گام پریده است
راهی بسپرده است و به مقصود رسیده است
ما غرق گناهیم کجا شد کرم تو
ما نامه سیاهیم کجا شد کرم تو
با حال تباهیم کجا شد کرم تو
ما چشم براهیم کجا شد کرم تو
ایکاش که یکباره تو از در بدرآئی
تا چهره دلارای تو بر ما بنمائی
تو پشت و پناه همه تا جورانی
فریادرس و دادرس بی پدارانی
تو راهنمای همه گمشدگانی
معلوم شد ایدوست تو مولای جهانی
تو لطف و کرم بیش به درویش نمائی
هر کس که درافتاد تو یارش نمائی
ای راهنما راهنمائی ز تو دیدیم
ای کارگشا کارگشائی ز تو دیدیم
بودیم گرفتار و رهائی ز تو دیدیم
ما قدرت بی چون خدائی ز تو دیدیم
این بود که یکباره دل و دین به تو دادیم
کندیم دل از مردم و دل بر تو نهادیم
افسر که به سودای تو هر جای دوان است
اشگش ز برای تو به هر گوشه روان است
ایدوست مپندار که او چون دگران است
ترسد نپذیرش، از این دل نگران است
با حالت شرمنده ستاده است بر این در
افسرده و پژمرده و حیران و مکدر
جامی است که ترصیع شده آن جام به گوهر
هرکس که بنوشد برداز چرخ برین سر
آن جام سرانجام بود در کف حیدر
اینست که گفتند به او ساقی کوثر
هرکس چو بخواهد که از این جام بنوشد
باید که از این ما و منی چشم بپوشد